عنوانی ندارم باهاش

ساخت وبلاگ
کنار خانوادم...:

من: دوسش داری؟

مامان:آره ، خوبه.خعلی دوست داشتم که میزدیم به نام مهدی(داداشم)

من: چرا مهدی ؟

مامان : خب ، کوچیکه بعدشم که بابات دوست نداشت به نام خودش باشه.

من : چیه ؟ ازم میترسی ؟ (با لبخند)

مامان: آره ، میترسم ازت محمد (جدی) . تو خراب کردی محمد ، خعلی ام خراب کردی. نمیشه بهت اعتماد کرد . به رحم و قلبی که داری شک میکنم.(اینو خودم نوشتم ، ولی تو حرفاش میشد حس کرد)

من: لبخند

دیالوگ کوتاهی بود ، اما ....

من دیکتاتور زندگی خودمم!


برچسب‌ها: My personal Life چه خدای خوبی...
ما را در سایت چه خدای خوبی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fwayofsuccessb بازدید : 95 تاريخ : دوشنبه 22 خرداد 1396 ساعت: 8:22