یه زمانی تمام دغدغه روزانه م، اطراف شرایط اپلای یا اپلای کردن میچرخید.
فکر و ذکر وسرچ روزانم شده بود.
شرایط روحی زندگیم تغییر کرد، و من کم کم از مسیری که به سمت خارج از ایران داشتم دور شدم( از روند عناوین پست هایی که گذاشتم مشخصه)
درسی که گرفتم این بود: هدف هامو بر روی آدما گره نزنم! هرچقدر مهم! هرچقدر دوست داشتنی!
یه پرچم ایران داشتم از خعلی سال قبل. تمیزش کردم و اتو کشیدم و نصبش کردم سردر ورودی/خروجی خونه م.
یه چندباری که دوستامو دعوت کرده بودم، تا پرچمُ میدیدن، خندشون میگرفت و براشون علامت سوال بود که چرا؟
تو برای دوست داشتن میتونی دلیل بیاری؟
من الان شاید داستان اون بچه گربه ای هستم که دستش به گوشت نمیرسه و میگه پیف پیف بوده!
شاید اگه شرایطم مثل قبل بود الان لندن، برلین یا شایدم امریکا بودم و...
من تاحالا کسیو از رفتند منع نکردم و حتی اگه میتونستم کمکش هم میکردم اما تاحالا کسیو هم هل ندادم به اونطرف آب ها.
هرجایی میرم و طرف با من گرم صحبت میشه، پیشنهاد خارج شدن میده، از وضعیت نابسمانِ کشور میگه. از شیر 6800 میگه...
میگن روی خرابه های حلب، این جمله نوشته:
وطن هتل نیست که اگه خدتماتش خوب نبود، اونجارو ترک کنی...
چه خدای خوبی...برچسب : نویسنده : fwayofsuccessb بازدید : 83