داداش سیگار داری؟

ساخت وبلاگ

خسته فکری بودم!

سمت هرکاری میرفتم، رغبت به ادامه دادن نداشتم. همینطور که داشتم شیر با توت فرنگی میخوردم، با خودم گفتم بهتره برم کنار ساحل تا شاید بهتر بشه حالم.

ساعت 02:15 بود و برنامم این بود که تا قبل 03:00 برگردم.

همون جای همیشگی، نزدیک ترین به ساحل رو ماسه ها نشستم. تاریک بود. فقط موج های سفیدیو میدیدم که به سمتم میان. همینطور که داشتم به خودم و روزام فکر میکردم دستمو گذاشتم رو صورتم.

یه چند دقیقه ای تو این حال بودم، تا اینکه صدای یک موتور رو شنیدم که پشت سرم متوقف شد. اعتنا نکردم. بعد یک دقیقه دستی رو شونه هام احساس کردم...

- داداش حالت خوبه...؟

+ برگشتم و نگاش کردم، یه لبخندی زدم و گفتم ممنونم!

- طوری نشده ؟ مطمئنی که خوبی ؟

+ آره، گفتم که خوبم، اتفاقی نیوفتاده فقط داشتم فکر میکردم. (لبخندمو بیشتر کردم)

- آها، من فکر کردم که چیزیت شده. داداش سیگار داری؟

+ سیگار؟ نه . ( بعد یادم اومد که همراهم هست)

+ بیا فکر کنم تو جیبم باشه.

.

( به این فکر میکردم برای نیاز خودش حالمو پرسید یا ...؟ )

چه خدای خوبی...
ما را در سایت چه خدای خوبی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fwayofsuccessb بازدید : 90 تاريخ : جمعه 7 تير 1398 ساعت: 18:12